آرایه های بی ادبی



‎دیدی دل دیوانه که دنیا به چه سان بود ‎هر دم پی آدم همه جا درد دوان بود . . ‎گویی شده بازیچه چوگان فلک چون ‎گویی چو زمین ملعبه دست زمان بود . . غم چمبره بر مقبره خاطره میزد در مرثیه عشق صبا جامه دران بود . . ‎در پیچ وخم بازی تقدیر همیشه ‎زلف خم معشوق به دست دگران بود . . ‎وای از شب آبستنی مادر گیتی وقتی پدر پیر فلک نیز جوان بود . . ‎آفاق کناره میگرفت از نگه ما ‎در پشت غبار صبح آلوده نهان بود . . ‎میرفت فرو نیزه یک کوه به خورشید ‎خون سردش از خنجر قندیل روان
تو که آیینه گل های بهاری هستی حیف باشد که دل آزرده ٔخاری هستی برو از دایره بیرون شو به من فکر مکن که تو از شعاع افکار بد عاری هستی فصل دوری شده و سفره دل پر باشد و تو از چشم ترم چشمه جاری هستی آری ای عشق تو گاهی خود مرهم گاهی زخم دیرینه مردافکن کاری هستی دست را حلقه کن و تنگ در آغوشم کش ما نگوییم به کس حلقه داری هستی رسم ما نیست دل از دلبر خود بر کندن گیرم از عشق شبیخون تو فراری هستی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

تأملات یک انسان گروه کوهنوردی شیراز کمپ طاقــت باران نرم افزار | rain software فانوس خیال وبلاگ آموزشی Rose Gold Shine Ariyan Holding وب ناز Miles