دیدی دل دیوانه که دنیا به چه سان بود هر دم پی آدم همه جا درد دوان بود . . گویی شده بازیچه چوگان فلک چون گویی چو زمین ملعبه دست زمان بود . . غم چمبره بر مقبره خاطره میزد در مرثیه عشق صبا جامه دران بود . . در پیچ وخم بازی تقدیر همیشه زلف خم معشوق به دست دگران بود . . وای از شب آبستنی مادر گیتی وقتی پدر پیر فلک نیز جوان بود . . آفاق کناره میگرفت از نگه ما در پشت غبار صبح آلوده نهان بود . . میرفت فرو نیزه یک کوه به خورشید خون سردش از خنجر قندیل روان
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت